شهریار شفیعی

بعد از تو
دیگر شعرهایم شبیه شعر نیست
قافیه ها باخته اند
قالب تهی شده است
وزنشان کم و زیاد می شود
با این وجود
تا آخر دنیا شعر خواهم گفت
آخر قرار شده
خدا تو را ردیف کند !

( شهریار شفیعی )

دشت ها آلوده ست

در لجن زار ، گل لاله نخواهد رویید .

در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید ؟

فکر نان باید کرد

و هوایی که در آن

نفسی تازه کنیم

گل ِ گندم خوب است

گل ِ خوبی زیباست

ای دریغا که همه مزرعه ی دلها را

علف هرزه ی کین پوشانده است

هیچ کس فکر نکرد

که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست

و همه مردم شهر

بانگ برداشته اند

که چرا سیمان نیست

و کسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست

و زمانی شده است

که به غیر از انسان

هیچ چیز ارزان نیست

 

"زنده یاد حمید مصدق"

هبوط

ادامه نوشته

ادیسون

ادیسون به خانه بازگشت یادداشتی به مادرش داد، گفت: این را آموزگارم داد گفت فقط مادرت بخواند، مادر در حالی که اشک در چشمان داشت برای کودکش خواند: "فرزند شما یک نابغه است و این مدرسه برای او کوچک است آموزش او را خود بر عهده بگیرید" سالها گذشت مادرش درگذشت. روزی ادیسون که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود در گنجه خانه خاطراتش را مرور میکرد برگه ای در میان شکاف دیوار او را کنجکاو کرد آن را در آورده و خواند، نوشته بود: کودک شما کودن است از فردا او را به مدرسه راه نمی دهیم. ادیسون ساعتها گریست و در خاطراتش نوشت: "توماس ادیسون کودک کودنی بود که توسط یک مادر قهرمان نابغه شد."

پرواز

 چرا مردم  قفس را آفریدند ؟

چرا پروانه را از شاخه چیدند ؟

چرا پروازها را پر شكستند ؟

چرا آوازها را سر بریدند ؟

پس از كشف قفس ،پرواز پژمرده سرودن بر لب بلبل گره خورد

كلاف لاله سر در گم فرو ماند.شكفتن در گلوی گل گره خورد

چرا نیلوفر آواز بلبل به پای میله های سرد پیچید ؟

چرا آواز غمگین قناری درون سینه اش از درد پیچید ؟

چرا لبخند گل پرپر شد و ریخت ؟

چه شد آن آرزوهای بهاری ؟

چرا در پشت میله خط خطی شد صدای صاف آواز قناری ؟

چرا لای كتابی ، خشك كردند برای یادگاری پیچكی را ؟

به دفتر های خود سنجاق كردند پر پروانه و سنجاقكی را ؟

خدا پر داد تا پرواز باشدگلویی داد تا آواز باشد

خدا می خواست باغ آسمان ها به روی ما همیشه باز باشد

خدا بال و پر و پروازشان داد ولی مردم درون خود خزیدند

خدا هفت آسمان باز را ساخت ولی مردم قفس را آفریدند

#قیصرامین_پور 

(پابلو نرودا)


به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی ...
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی

اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
دوری کنی . . .،

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگیت
ورای مصلحت‌اندیشی بروی . . .

امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن:::

(پابلو نرودا)

🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾

غرق شدن

Fariba, [02.11.16 12:24]
[Forwarded from حــس عـــاشقـــانه تــر (firoozeh)]
[ Photo ]
اﻧﺴﺎن ﮐﻪ ﻏﺮق ﺷﻮد، ﻗﻄﻌﺎً میمیرد...

ﭼﻪ در درﯾﺎ، ﭼﻪ در روﯾﺎ
چه در دروغ، ﭼﻪ درﮔﻨﺎﻩ

چه در جهل، چه درانکار
چه در حسد، چه دربخل

چه در کینه، چه در انتقام
مواظب باشیم غرق ﻧﺸﻮﻳﻢ!