ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد
ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هر نگه دوست
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت

سعدی

Reza:

من
بگردم
گرد آن
یاری که
میگردد پی ام


#مولانا

 

.

.

زیبا سازی وبلاگ

 

صدا و صدا و عدم ارامش

امروز سه شنبه از ساعت هفت هشت صبح تا یازده خانه معلم بچه های مدرسه ها را اورده بود و جشن بود .مداحشان بلندگو را تا اخرش باز کرده بود و ما تا ساعت یازده ارامش نداشتیم نمدیدونم اگر بچه را می خواهند سرگرم کنند چرا کل محله باید از صدای انها در عزاب باشند و بیشترین شعار مرگ بر امریکا بود که خون جوانان از از دست انها می چکد ووووووو تا امدیم کمی استراحت کنیم اخبار ساعت دو با صدای بلند برایمان می خواند و قالی باف با کمال روداری و حق به جانبی سخنرانی می  کرد.خدایا ایا می شود مدتی من در جایی ساکت و دور از تشنج زندگی کنم

زیبا سازی وبلاگ

نامه بی جواب به خواهرم

خواهر عزیزم من خیلی تنهام .چقدر حرف دارم برات بزنم. یعنی بعد ما همدیگر را می بینیم برات بگم .خواهرم گریه های شبانه مرا کسی نمی بیند من خودم را اماده کردم کنارت باشم . الان که دارم برات می نویسم اشک در چشمانم حلقه زده . تنها یار من همین وبلاگ است چه راحت حرف می زنم و انهم توی حرف من نمی پرد برام نسخه نمی پیچد. نصیحت نمی کند .نمی گوید این را بگو اینرا نگو/چه دوست همراهی/خواهر عزیزم سلام .خوبی خواب ارامی رفته ای. خواهر عزیزم دیشب عزیزانت مهمان من بودند .دختر گلت و داماد عزیزت من خواستم به جای تو باشم اگر تو بودی چه می کردیمن به نیابت از تو بودم .حس می کردم تو هم هستی و شوق دامادت را می کنی حیف و صد حیف که عجل اجازه نداد تو حیلی برای بچه هات زحمت کشیدی و خیلی ارزوها داشتی من و تو برای دوران پیری چه برنامه هایی ریخته بودیم. اما تو مرا تنها گذاشتی تو به قولت وفا نکردی .یادت هست. من مریض بودم و هر جا می نشستم .بلافاصله جای مرا درست می کردی و می گفتی من مشکلی ندارم .راحت باش .اما گفتی خر لنگ تا مقصد می رود. راست گفتی تو زود رفتی و من لنگ ماندم .

خواهر عزیزم خیالت راحت بهترین بچه ها را تربیت کردی .

جدایی بدون خداحافظی بد است!
خیلی بد..!
یک دیدار ناتمام است
ذهن ناچار می شود هی به عقب برگردد
و درست یک ذره مانده به آخر
متوقف بشود!
#فریبا_وفی
:

من مامان

مامان خونه مونه ديشب رفتيم خونه خواهرمنوه مامانم بيرون از اتاق نيامد ما نيم ساعتى نشستيم  و برگشتيم خونهمامانم از ناراحتى بلند بلند حرف مى زد و حرص مى خورد من به روش نياوردم اما از صبح تا حالا از سرما مى لرزه و غير عادى لباس پوشيده من مى دونم دليلش روح و روان است كه اينگونه بروز مى كند و تا سردش مى سه به من مى گه جوراب بپوش تا تشنه اش مى شه به من مى گه اب بخور خلاصه فيلمى داريم ،