+ نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۵ ساعت 10:17 توسط fatemeh
|
صدا و صدا و عدم ارامش
امروز سه شنبه از ساعت هفت هشت صبح تا یازده خانه معلم بچه های مدرسه ها را اورده بود و جشن بود .
مداحشان بلندگو را تا اخرش باز کرده بود و ما تا ساعت یازده ارامش نداشتیم
نمدیدونم اگر بچه را می خواهند سرگرم کنند چرا کل محله باید از صدای انها در عزاب باشند و بیشترین شعار مرگ بر امریکا بود که خون جوانان از از دست انها می چکد ووووووو تا امدیم کمی استراحت کنیم
اخبار ساعت دو با صدای بلند برایمان می خواند و قالی باف با کمال روداری و حق به جانبی سخنرانی می کرد.خدایا ایا می شود مدتی من در جایی ساکت و دور از تشنج زندگی کنم
مداحشان بلندگو را تا اخرش باز کرده بود و ما تا ساعت یازده ارامش نداشتیم
نمدیدونم اگر بچه را می خواهند سرگرم کنند چرا کل محله باید از صدای انها در عزاب باشند و بیشترین شعار مرگ بر امریکا بود که خون جوانان از از دست انها می چکد ووووووو تا امدیم کمی استراحت کنیم
اخبار ساعت دو با صدای بلند برایمان می خواند و قالی باف با کمال روداری و حق به جانبی سخنرانی می کرد.خدایا ایا می شود مدتی من در جایی ساکت و دور از تشنج زندگی کنم

+ نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم بهمن ۱۳۹۵ ساعت 16:10 توسط fatemeh
|
نامه بی جواب به خواهرم
خواهر عزیزم من خیلی تنهام .
چقدر حرف دارم برات بزنم. یعنی بعد ما همدیگر را می بینیم
برات بگم .خواهرم گریه های شبانه مرا کسی نمی بیند من خودم را اماده کردم کنارت باشم . الان که دارم برات می نویسم اشک در چشمانم حلقه زده .
تنها یار من همین وبلاگ است
چه راحت حرف می زنم و انهم توی حرف من نمی پرد برام نسخه نمی پیچد. نصیحت نمی کند .نمی گوید این را بگو اینرا نگو/چه دوست همراهی/خواهر عزیزم سلام .
خوبی خواب ارامی رفته ای. خواهر عزیزم دیشب عزیزانت مهمان من بودند .
دختر گلت و داماد عزیزت من خواستم به جای تو باشم اگر تو بودی چه می کردیمن به نیابت از تو بودم .حس می کردم تو هم هستی و شوق دامادت را می کنی
حیف و صد حیف که عجل اجازه نداد تو حیلی برای بچه هات زحمت کشیدی و خیلی ارزوها داشتی من و تو برای دوران پیری چه برنامه هایی ریخته بودیم.
اما تو مرا تنها گذاشتی تو به قولت وفا نکردی .یادت هست. من مریض بودم و هر جا می نشستم .بلافاصله جای مرا درست می کردی و می گفتی من مشکلی ندارم .راحت باش .اما گفتی خر لنگ تا مقصد می رود. راست گفتی تو زود رفتی و من لنگ ماندم .
چقدر حرف دارم برات بزنم. یعنی بعد ما همدیگر را می بینیم
برات بگم .خواهرم گریه های شبانه مرا کسی نمی بیند من خودم را اماده کردم کنارت باشم . الان که دارم برات می نویسم اشک در چشمانم حلقه زده .
تنها یار من همین وبلاگ است
چه راحت حرف می زنم و انهم توی حرف من نمی پرد برام نسخه نمی پیچد. نصیحت نمی کند .نمی گوید این را بگو اینرا نگو/چه دوست همراهی/خواهر عزیزم سلام .
خوبی خواب ارامی رفته ای. خواهر عزیزم دیشب عزیزانت مهمان من بودند .
دختر گلت و داماد عزیزت من خواستم به جای تو باشم اگر تو بودی چه می کردیمن به نیابت از تو بودم .حس می کردم تو هم هستی و شوق دامادت را می کنی
حیف و صد حیف که عجل اجازه نداد تو حیلی برای بچه هات زحمت کشیدی و خیلی ارزوها داشتی من و تو برای دوران پیری چه برنامه هایی ریخته بودیم.
اما تو مرا تنها گذاشتی تو به قولت وفا نکردی .یادت هست. من مریض بودم و هر جا می نشستم .بلافاصله جای مرا درست می کردی و می گفتی من مشکلی ندارم .راحت باش .اما گفتی خر لنگ تا مقصد می رود. راست گفتی تو زود رفتی و من لنگ ماندم .
خواهر عزیزم خیالت راحت بهترین بچه ها را تربیت کردی .
جدایی بدون خداحافظی بد است!
خیلی بد..!
یک دیدار ناتمام است
ذهن ناچار می شود هی به عقب برگردد
و درست یک ذره مانده به آخر
متوقف بشود!
#فریبا_وفی
:
+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۵ ساعت 11:15 توسط fatemeh
|
من مامان
مامان خونه مونه ديشب رفتيم خونه خواهرمنوه مامانم بيرون از اتاق نيامد ما نيم ساعتى نشستيم و برگشتيم خونهمامانم از ناراحتى بلند بلند حرف مى زد و حرص مى خورد من به روش نياوردم اما از صبح تا حالا از سرما مى لرزه و غير عادى لباس پوشيده من مى دونم دليلش روح و روان است كه اينگونه بروز مى كند و تا سردش مى سه به من مى گه جوراب بپوش تا تشنه اش مى شه به من مى گه اب بخور خلاصه فيلمى داريم ،
+ نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۵ ساعت 20:8 توسط fatemeh
|


سلام.من یک زمانی خیلی تنها بودم.تنها وبلاگ به دادم رسید و من را از تنهایی نجات داد .حالا دوست تنهایی های من همین وبلاگ است باهاش حرف می زنم و با وبلاگ به دنیای درونم می روم