امپراطورسرزمین بادهاقسمت بیست و هفتم تا سی م سرزمین بادها
باگیوک شورش کرد و به سمت پایتخت راه افتاد و خبرش رو برای موهیول اوردند و موهیول دستور داد تمام درهای ورودی به پایتخت رو ببندند
موهیول به قصر میاد و به مشاور یوری میگه می خوام ایشون رو ببینم که مشاور یوری میگه رفته سانگا رو ببینه و می خواد این خیانت رو با از بین بردن باگیوک پاک کنه که موهیول میگه جون یوری در خطره رهسپار خونه ی سانگا میشه
سربازای یوری به زور وارد خونه ی سانگا میشن از یکی از سربازا می پرسن سانگا کجاست؟ که میگه زندانیه و رئیس محافظای یوری میره و ازادش میکنه
سانگا به یوری میگه هر چی ساخته بودم دود شد رفت هوا و به یوری میگه نباید اینجا بمونی چون باگیوک با بویو متحد شده و شورش کرده و یوری می خواد برگرده که دوجین وارد می شود
سایه های سیاه همه رو می کشند و دوجین هم حساب رئیس محافظای یوری رو می رسه و تنها یوری و سانگا زنده می مونند و یوری خودش تنهایی میره با سایه های سیاه بجنگه
دوجین از فرصت استفاده میکنه و با شمشیر یه زخم عمیق به سانگا می زنه یوری بالای سرش میاد و سانگا از یوری به خاطر کارهایی که کرده معذرت و بخشش می خواد و تو اغوش یوری جون میده
سریو به مشاور یوری میگه اعلی حضرت کجا هستند که چوبالسو میگه باگیوک شورش کرده و شاه یوری بدون اینکه بدونن اون شورش کرده به دیدن سانگا رفته که سریو وا میره گویو بهش میگه موهیول دنبالش رفته نگران نباش
موهیول وارد خونه ی سانگا میشه میبینه همه رو کشتن و رئیس امنیت یوری هنوز کمی جون داره که به موهیول میگه سایه های سیاه اونو گرفتند که موهیول می خواد دنبالش بره هائه اپ میگه نباید عجله کنید وگرنه جون خودتون هم به خطر می افته
یوری رو به اردوگاه باگیوک می برند یوری میگه فکر می کنی می تونی جون سالم به در ببری که باگیوک میگه باید ببینیم خدایان طرف کی رو می گیرند و دستور میده یوری رو زندانی کنند
برادر ملکه به باگیوک میگه قرار نبود یوری رو بکشید که باگیوک میگه از اون برای کشتن موهیول استفاده می کنیم و مارو برای سریو خبر میاره که سانگا رو کشتن و یوری رو هم دستگیر کردند
موهیول جلسه میگذاره و هائه اپ میگه شورشیا همه راههای منتهی به پایتخت رو بستند و مشاور یوری هم میگه کمتر از 1000نفر تو پایتخت نیرو داریم و سریو هم میگه اگه مردم بفهمند غوغا میشه
برادر ملکه میاد و بهش میگه پایتخت رو محاصره کردند و فردا حمله می کنند که ملکه از کاراش پشیمون شده و میگه باید اینده ی یوجین رو تضمین کنم
خدمتکار یی جی براش خبر میاره که سانگا رو کشتن و یوری رو هم اسیر کردند که یی جی وا میره و می خواد بره موهیول رو ببینه که میبینه اونم سرش شلوغه منصرف میشه
باگیوک داره نقشه میکشه که چطور به پایتخت حمله منه که دوجین میگه باید موهیول رو مجبور کنیم تسلیم بشه وگرنه شاه یوری رو می کشیم
خدمتکار ماهوانگ براش خبر میاره که سانگا رو کشتن یوری رو هم اسیر کردند که ماهوانگ میگه وسایلتو جمع کن تا بریم
در بین راه دوجین ماهوانگ رو می بینه و ازش می پرسه یون کجاست که ماهوانگ هم بهش میگه یون کجاست و دوجین هم اونا رو با خودش می بره
دوجین میره و یون رو میبینه و بهش میگه باید برگردی بویو که یون میگه موهیول کاری کرده که فکر کنم اینجا وطنمه و دلم می خواد همین جا و پیش اون بمیرم که دوجین میگه همین روزاست که گوگوریو و موهیول نابود بشن و به سربازش میگه یون رو ببرید
باگیوک به دیدن یوری میره و بهش میگه اگه موهیول تسلیم نشه تو کشته میشی و اگه تسلیم هم بشه خودم می کُشمش
خبر برای تسو میارن که فردا به گوگوریو حمله میشه و تسو هم میگه می خوام وقتی اونجا اشغال میشه تو گوگوریو باشم
موهیول می خواد بره و به اردوگاه محافظا سر بزنه که هائه اپ میگه من خودم میرم وقتی اونجا میرسه میبینه که باگیوک اونجا رو گرفته و داره سربازا رو به تبعیت از خودش فرا می خونه که سربازا میگن بهتره بمیریم تا زیر دست تو باشیم باگیوک هم میگه همشون رو بکشید
مشاور باگیوک برای موهیول پیام میاره اگه می خواهید شاه یوری کشته نشه دروازه ها رو باز کنید و میگه اگه فکر محافظا هستید باید بدونید که ما اونجا رو هم گرفتیم
موهیول تو فکره که چیکار کنه و سریو بهش میگه باید از پایتخت فرار کنی که موهیول میگه چطور می تونم پدرم رو رها کنم فرار کنم هرگز این کار رو نمی کنم
یوری داره به حرفهای باگیوک فکر میکنه که اگه موهیول تسلیم نشه تو رو می کُشم و برای اینکه باری رو دوش موهیول نباشه یه چاقو از تو استینش در میاره و تو قلبش فرو میکنه
باگیوک یون رو که تو اردوگاه هست به چادر یوری میاره و بهش میگه می خواسته خودکشی کنه و باید نجاتش بدی
یون تمام شب رو بالای سر یوری می مونه و درمانش میکنه و یوری وقتی به هوش میاد ازش می پرسه چرا منو نجات دادی که یون میگه باید به موهیول اعتماد داشته باشید و اون شما رو نجات میده
موهیول به اتاق یی جی میاد و بهش میگه به زودی جنگ شروع میشه و باید مراقب خودت باشی که یی جی جلوش زانو میزنه و بهش میگه من از شورش باگیوک خبر داشتم و به خاطر قبیله ام چیزی نگفتم که موهیول میگه انتظاری ازت ندارم و از حالا به بعد دیگه از این غلطا نکن
یوجین پیش مادرش میاد و ملکه بهش میگه اماده شو تا از قصر بریم که یوجین میگه چرا نقشه کشیدی تا با باگیوک شورش کنی من اینجا می مونم حتی اگه کشته بشم که ملکه میگه همه ی اینها به خاطر تو هستش و به برادرش میگه اونو ببر
مارو برای موهیول خبر میاره که ملکه و یوجین تو قصر نیستند و چوبالسو میگه یه خدمتکار دیده که شب از قصر رفتن و موهیول میگه کسی نباید این موضوع رو بفهمه
مشاور یوری به موهیول میگه بگذارید برم و یوری رو نجات بدم که موهیول میگه نه و مشاور یوری میگه اگه نتونم نجاتش بدم دیگه نمی تونم سرم رو بالا بگیرم و موهیول اجازه میده تا بره
مشاور یوری وارد اردوگاه میشه و بالای سر یکی از رئیسها میره و ازش می پرسه یوری کجاست که اونم میگه فردا می برنش بویو و اونم رئیسه رو میکُشه و بعد سربازا دور مشاور یوری رو میگرن و اونم تسلیم میشه
یون به یوری میگه فردا شما رو به بویو میبرن و یوری به یون میگه باید میگذاشتی می مُردم که یون میگه باید به موهیول اعتماد داشته باشی و اون کشور و شما رو نجات میده
برادر بلکه براش خبر میاره که شورشیا به شهر نفوذ کردند و فردا یوری رو می برند بویو که ملکه می فهمه چه غلطی کرده و برادرش میگه نباید اعتماد به نفست رو از دست بدی باید به یوجین فکر کنی
یوجین به یونهوا میگه ممکنه جنگ بشه و به اون میگه تو وسایلتو جمع کن و به جولبون برو و من هر طور شده به اونجا میام تو رو می بینم
یوجین به قصر میاد و به موهیول میگه فردا می خوان اعلی حضرتو به بویو ببرند که موهیول میگه من نجاتش میدم که هائه اپ میگه نمی تونیم از دروازه ها بگذریم که سریو میگه یه راه مخفی وجود داره و باید از اون راه برویم
یوجین به موهیول میگه منم با تو میام و سریو به گویو میگه مواظب خودت باش و گویو هم اونو بغل میکنه و به سریو میگه باید زنده برگردی
رئیس بایگانی برای تسو خبر میاره که گوگوریو دیگه اشغال شده و تسو میگه همین الان بریم گوگوریو که رئیس بایگانی میگه دوجین گفته خودم یوری و یون رو براتون به بویو میارم و شما نیایید
مشاور یوری به باگیوک میگه چطور جرات داری شاهت رو به بویو بفرستی که باگیوک میگه دیگه گوگوریو و شاهی وجود نداره و دوجین به سربازا میگه ممکنه کسانی برای نجاتش بیان مراقب باشید
باگیوک داره نقشه نهایی رو برای ورود به قصر میکشه که دوجین میگه اگه تو بار اول شکست بخوریم موهیول دوباره نیرو جمع میکنه میگه باید شب و ناگهانی حمله کنیم تا شکستشون حتمی باشه
بین راه موهیول یه سوت تیر زن رها میکنه یوری میفهمه اون داره میاد و موهیول به یوری میگه شما فرار کنید که یوری میگه این همه راه برای نجات من اومدید حالا فرار کنم که شروع به جنگیدن با سربازای دشمن میکنه
تو این بین یوجین زخمی میشه یوری میگه یوجین رو بردارید و عقب نشینی کنید و خودش و موهیول می ایستند و سربازای دشمن رو می کشند
شب شورشیا وارد قصر میشن و گویو به یی جی میگه باید از قصر برید بیرون یی جی می پرسه موهیول کجاست که گویو میگه رفته شاه یوری رو نجات بده
یی جی با تعدادی سرباز از قصر بیرون میره گویو تو قصر می مونه شورشیا یی جی رو محاصره میکنند و می خوان یی جی و افرادش رو بکشند که موهیول سر می رسه و نجاتش میده
تو قصر همه ی سربازا کشته شدن فقط گویو و هائه اپ و چوبالسو موندن و شورشیا اونا رو محاصره می کنند که موهیول با سربازاش سر میرسه و اونا رو نجات میده
دوجین و سربازاش هم سر میرسن هائه اپ به موهیول میگه باید عقب نشینی کنیم و موهیول اجباراً عقب نشینی میکنه
باگیوک وارد قصر میشه به دوجین میگه خوابم به حقیقت پیوسته و دوجین میگه موهیول فرار کرد و به زودی سر اون و یوری رو برات میارم
مشاور یوری براش خبر میاره که قلعه ی گانکنا دست شورشیا افتاده یوری ازش می پرسه موهیول کجاست که مشاورش جوابی نمیده
باگیوک می خواد رو صندلی پادشاهی بشینه که نمیشینه و به مشاورش میگه هنوز معلوم نیست عکس العمل مردم چیه و به رئیسها میگه اماده باشید کسی بی احتیاطی نکنه
باگیوک بقیه رو مرخص میکنه و به دوجین میگه زحمات تو با اون رئیسهای تنبل قابل قیاس نیست هر طور شده برات جبران می کنم که دوجین میگه اول شاه تسو رو از لب مرز وارد گوگوریو کنید که باگیوک میگه به این اسونی ها نیست و اگه مردم بفهمند بویو تو این کار به ما کمک کرده بد میشه
دوجین میگه اونی که از همه بیشتر باید ازش بترسی شاه تسو است و اگه حرفهات رو بد تعبیر کنه به گوگوریو حمله میکنه و میگه تازه باید دوباره سربازا رو جمع کنی و به موهیول و یوری حمله کنی
هائه اپ به موهیول میگه باید برگردیم جولبون که موهیول میگه نمی تونم با این وضع برگردم هائه اپ میگه شما اعلی حضرت و مردم رو دارید که بهتون امید دارند باید برگردید جولبون و اماده بشید تا پایتخت رو دوباره پس بگیرید
خلاصه قسمت بيست و هشتم سرزمین بادها
باگیوک پایتخت رو تصرف کرد موهیول شکست خورد و گفت نمی تونم با این شکست بد به جولبون برم و هائه اپ گفت شما امید شاه یوری و مردم هستید باید با جمع کردن قوا دوباره برگردید پایتخت رو پس بگیرید
برادر ملکه براش خبر میاره که کل پایتخت رو گشته اما یوجین رو پیدا نکرده به ملکه میگه تو برو پیش باگیوک و من هر طور شده یوجین رو پیدا می کنم پیش تو میارم
ملکه پیش باگیوک میره و بهش میگه قولت رو که یادت نرفته و باید یوجین رو شاه کنی و باگیوک هم میگه بدم یوجین؟میگه حالا این یوجین کجاست
مشاور باگیوک میگه یوجین تو قصر نیست و پیش موهیوله اون باعث شد یوری نجات پیدا کنه الان هم به شدت زخمیه باگیوک میگه فکرشم نمی کردی که اینطوری بمیره که ملکه میگه خفه شو باگیوک میگه انگار نمی دونی که چقدر دارم جلوی خودم رو میگیرم که نکشمتون میگه گورتون رو گم کنید
ملکه حالا که فهمیده چه غلطی کرده گریه اش میگیره و به برادرش میگه باید برم جولبون یوجین رو ببینم که برادرش میگه سر به سر باگیوک نذار که ملکه میگه من بدون یوجین می میرم
موهیول به جولبون بر می گرده و حال یوجین رو می پرسه که مشاور یوری میگه حالش خیلی بده
موهیول به دیدن یوری و یوجین میره و با شرمساری به یوری نگاه میکنه و بعد به یوجین که رو تخت خوابیده نگاه میکنه یون هم با غصه به موهیول نگاه میکنه
یوری تو حیاط ایستاده که موهیول میاد و یوری بهش میگه دیگه تحمل مرگ یکی دیگه از پسرهام رو ندارم موهیول میگه خوب میشه یوری میگه خنگ بودم که نفهمیدم این باگیوک چقدر حرص داره موهیول میگه همش تقصیر من بود که پیشنهاد جنگ رو دادم
یوری به موهیول میگه دیگه همه چی رو تقصیر خودت ننداز و حتی الان که همه چی رو باختم و تو جولبونم هنوز بهت اعتماد دارم و میگه تو دوبار تا حالا جونم رو نجات دادی پس تو نحس نیستی
مارو یون رو پیش موهیول میاره موهیول به یون میگه هر طور شده باید یوجین رو نجات بدی وگرنه حال پدرم بدتر میشه
اینم تو این اوضاع به فکر عشق و عاشقیه به خدمتکارش میگه اگه اون پیشم نمیاد من پیشش میرم و رهسپار جولبون میشه
یون داره دارو برای یوجین درست میکنه و موهیول هم دستای یون رو میگره که یهو یی جی سر میرسه و از دور می بینه که موهیول داره با یون عشقبازی می کنه و جلو میره و به موهیول میگه طوریت نشده که موهیول هم می پرسه تو طوریت نشده؟
مشاور باگیوک براش خبر میاره که تسو داره وارد پایتخت میشه بعد تسو وارد قصر میشه به باگیوک و بقیه میگه بالاخره از شر اون همه مصیبت راحت شدم
تسو به دوجین افرین میگه دوجین میگه موهیول و یوری هنوز زنده هستند که تسو میگه بهتره قبل از کشته شدن کمی زجر بکشند باگیوک هم میگه خودم سرشونو براتون میارم
تسو به باگیوک میگه کی رو می خوای شاه کنی که باگیوک میگه باید کسی باشه که مردم قبولش داشته باشن تسو میگه اگه بویو تو کارا دخالت کنه مشکلی نیست که باگیوک میگه نه ما الان با بویو یکی شدیم
دوجین به تسو میگه می خوای با باگیوک چیکار کنی که تسو میگه تا کنترل همه چی دستمون بیفته کمکش کن بعد از کنترل اوضاع سرش رو زیر اب کن
تسو به دوجین میگه اختیار یون دست تو هست این یعنی که می خوام تو وارث سلطنتم باشی و به دوجین میگه اون روز زیاد هم دور نیست
مشاور باگیوک بهش میگه می خوای این کشور رو دو دستی به تسو بدی؟ که باگیوک میگه فکرامو کردم نقشه ها دارم نگران نباش
سریو به یوری میگه ملکه و برادرش به باگیوک گفتن که می خوای سانگا رو بگیری حتما به خاطر شاه شدن یوجین این کار رو کرده یوری میگه شاهی که نتونه اعتماد حتی زنش رو بدست بیاره شاه نیست و خودش رو سرزنش میکنه
هائه اپ برای موهیول خبر میاره که تسو تو گوگوریو هست و به زودی به اینجا لشکر کشی میکنه که موهیول میگه به لردهای قلعه ها خبر بدید و میگه اگه اونا بفهمند باگیوک با تسو دست به یکی کرده باهاش مخالفت می کنند و میگه حضور تسو تو پایتخت اخرین شانسمونه
یونهوا به هزار زحمت که شده بالای سر یوجین میاد یوجین به هوش میاد و دست یونهوا رو میگیره میگه خیلی نگرانت بودم
هائه اپ به یوری میگه یوجین به هوش اومده یوری بالای سرش میره و یوجین میگه باید یه چیزی بهتون بگم به پدرش میگه مادرم فقط به خاطر پسر بی عرضش این کار رو کرد و به موهیول میگه مادرم رو نجات بده
یوجین برای پدرش درد دل میکنه و در اخرین لحظات به یوری میگه منو ببخش و از دنیا میره و هر کی بالا سرش هست شروع به گریه کردن میکنه و فریاد و گریه یوری ..........
موهیول یک گوشه حیاط وایستاده داره به خاطرات گذشتش با یوجین فکر میکنه و همین طور اشک میریزه و وجودش بیشتر پر از نفرت میشه
ماهوانگ رو پیش باگیوک می برند و باگیوک بهش میگه حقوق تجاریت رو می خوام که ماهوانگ میگه منو بکشید ولی حقوق تجاری رو ازم نگیرید که مشاورش میگه باید بری جولبون و جاسوسی موهیول رو برامون کنی اگه می خوای زنده بمونی
برادر ملکه به مشاور باگیوک میگه منو و خواهرم رو بفرست جولبون که مشاوره میگه دیگه فایده ای نداره جاسوسامون خبر دادن یوجین مُرده
برادر ملکه میاد و با لکنت میگه یوجین مُرده که ملکه اشکش جاری میشه و لبهاش شروع به لرزیدن میکنه و غش میکنه
موهیول میاد و به سربازاش سر میزنه که هائه اپ میگه فقط800تا نیروی حسابی داریم مارو میاد به موهیول میگه باید جایی بریم
موهیول به بیرون قصر میره و میبینه مردم جمع شدند مارو میگه می خوان به خاطر خیانت باگیوک به ما کمک کنند موهیول یه خطابه براشون می خونه و میگه با کمک شما پایتخت رو از باگیوک خائن پس می گیریم
گویو داره به مردم اموزش میده و به همشون نیزه میده و میگه این برای شما مبتدیها خیلی خوبه ولی عیبهایی هم داره که خودتون باید اونو پیدا کنید
ماهوانگ به جولبون میاد و خدمتکارش میگه باگیوک همه ی دار و ندارمون رو ازمون گرفته و موهیول میگه من به مهارت کسی مثل تو برای اداره مردم نیاز دارم و میگه اگه چیزی خواستی بگو
یوری بد جور داره نوشیدنی می خوره و به سریو میگه دیشب خواب پسرهام رو دیدم و میگه هر سه تاشون چلوی چشمم جون دادند ولی من هنوز زنده ام و نفس میکشم و میگه قلبم پاره پاره شده و دارم دق می کنم
باگیوک به دیدن تسو میره و تسو بهش میگه خیلی وقته که چشمم دنبال شمشیر جومونگه و به باگیوک میگه قبل از اینکه به بویو برگردم دوست دارم اون شمشیر تو دستهام باشه
خدمتکار ماهوانگ میگه مردم کم کم دارند علیه باگیوک جمع میشن و به ماهوانگ میگه دوباره می خوای برای باگیوک جاسوسی کنی؟ که ماهوانگ میگه دیگه چیکار می تونم بکنم که خدمتکارش میگه برو برای موهیول اعتراف کن
مشاور باگیوک میگه اگه شمشیر جومونگ رو می خواد بهش بده که باگیوک میگه فقط یوری می دونه اون شمشیر کجاست
گویو میگه دو ماه دیگه مواد غذایی داریم که جومونگ میگه باید راهی پیدا کنیم که مردم بیشتری بهمون ملحق بشن
ماهوانگ اخرش پیش موهیول میاد اعتراف میکنه که باگیوک اونو فرستاده و موهیول میگه از کاری که امروز کردی پشیمون نمیشی
یه جاسوس از طرف باگیوک میاد یه نامه بهش میده و میگه یادت نره که ما مواظبت هستیم و به خدمتکارش میگه بهمون شک نکرد که خدمتکارش میگه نه قیافه ات شبیه مادر مُرده هایی است که به شاهش خیانت کرده
ماهوانگ مستقیم میاد دو دستی نامه رو تحویل موهیول میده و ازش می پرسه چرا تسو به این شمشیر اینقدر علاقه داره
موهیول یاد زمانی می افته که داخل غار شده بود و شمشیر رو برداشته بود
هائه اپ میگه اون دفعه هامیونگ شمشیر رو به پایتخت و برای یوری اورد و اون تنها میدونه شمشیر کجاست موهیول هم یه نامه به ماهوانگ میده تا به جاسوس باگیوک بده
موهیول به مارو میگه جنگجوهای ماهر رو ببر برای محافظت از مقبره و ماهوانگ میگه فکر نکنم باگیوک شک کنه
موهیول به دیدن یون میاد تا می بیندش میگه شبیه ارواح شدی که یون میگه حالم خوبه و موهیول میگه جاسوس باگیوک اینجاست ممکنه بخواد به تو صدمه بزنه پس مواظب باش که دوباره این یی جی این دو تا رو با هم میبینه و به خدمتکارش میگه یون رو پیش من بیار
یون به یی جی میگه چیزی شده که یی جی میگه حالم کمی بده یون نبضش رو میگره و بهش میگه به خاطر اضطرابه چیزیت نیست میگه یه جوشنده برات درست می کنم
باگیوک به تسو میگه شمشیر تو مقبره جولبون هست و تسو به دوجین میگه سایه های سیاه رو بردار به جولبون برو
تسو برای دوجین میگه که هر کی این شمشیر تو دستش باشه اختیار سرزمین های شمالی هم تو دستش خواهد بود دلم می خواد برای اخرین بار صدای پیروزی بر سرزمینهای شمالی رو بشنوم
مشاور باگیوک براش خبر میاره که دوجین با تعدادی از سایه های سیاه به جولبون رفته و باگیوک میگه باید بفهمم چرا تسو به این شمشیر اینقدر علاقه داره
یون داره بیرون از قصر با خدمتکارش قدم میزنه که دو نفر اونو میگیرند و پیش یی جی می برند یی جی یه چک به یون می زنه میگه فکر کردی تو روت می خندم تو دلم هم باهات خوبم میگه تلافی همه ی اشکهایی رو که ریختم سرت در میارم و به افرادش میگه ببرینش
تو راه جولبون موهیول برای دوجین تله میگذاره و شروع به جنگیدن می کنند این اولین مبارزه موهیول با دوجینه هر دو یه ضربه به هم می زنند
موهیول تو مبارزه با دوجین برنده میشه اما مانگوانگ یکی از افراد دوجین چوبالسو رو گروگان میگیره و دوجین و افرادش هم فرار می کنند و چوبالسو رو هم رها می کنند و موهیول میگه اگه می خوایم به هدفمون برسیم نباید دنبالشون بریم و دیگه دوجین و افرادش رو تعقیب نمی کنند
موهیول پیش یوری میره و هائه اپ میگه ما اونا رو تو تله انداختیم و یوری به موهیول میگه از حالا همه چیز دست تو هست و هر تصمیمی که می خوای بگیر و بهش میگه از حالا اداره ی کارهای نظامی دست توئه و باید کشور رو نجات بدی
یوری یه جورایی موهیول رو شاه کشور میکنه و بعد شمشیر جومونگ رو بهش میده و هائه اپ هم بهش میگه باید اعتماد به نفس داشته باشی و کشور رو دوباره سر و سامان بدی
گویو و چوبالسو و ماهوانگ هم دارند در مورد پست مارشالی موهیول بحث می کنند و ماهوانگ میگه معنی این پست اینه که یوری کارهای کشور رو به موهیول سپرده و موهیول همه کاره است
مارو پیش موهیول میاد و بهش میگه معلوم نیست بانو یون کجاست و میگه با خدمتکارش از قصر بیرون رفته بوده و تا الان برنگشته و موهیول هم با چند تا سرباز میره تا دنبالش بگرده
یون تو یه انبار زندانیه که حالش کمی بد میشه و می فهمه چه دسته گلی تو راه داره و موهیول ما می خواد بابا بشه که یی جی میاد و به یون میگه اگه می خوای زنده بمونی باید به بویو بری و به سربازاش دستور میده ببرنش
دارند یون رو می برند که موهیول سر میرسه اما جلوی دهن یون رو میگرند و موهیول هم از فاصله ی چند متریش رد میشه و یون برای اخرین بار موهیول رو تو گوگوریو میبینه
دوجین پیش تسو میاد و میگه نتونستم شمشیر جومونگ رو براتون بیارم چون موهیول سر راهمون کمین کرده بود و تسو میگه بازم از موهیول شکست خوردی و به رئیس بایگانی میگه باگیوک رو خبر کن تا برم و جولبون رو با خاک یکی کنم
مشاور باگیوک میگه تسو جلسه گذاشته و میگه تا کی باید دستورات تسو رو گوش کنیم که باگیوک میگه فعلا سر به سرش نگذار و تسو تو جلسه میگه باید بریم جولبون و یوری و موهیول رو بکشیم و میگه از حالا باید به حرفهام گوش بدین و خودم همه چی رو اداره میکنم
یکی از رئیسها صداش رو بلند میکنه و میگه کشتن موهیول و یوری به امور داخلی گوگوریو ربط داره و به شما ربط نداره و دخالت نکنید که تسو با یک ضربه شمشیر می کشدش و میگه اگه کسی دیگه هم هست بیاد جلو
رئیسها دارند به باگیوک غرولند می کنند که این هدف بزرگت بود و تسو الان همه کاره شده که باگیوک میگه همه چی رو به گردن میگیرم و به رئیسها میگه فقط صبر کنید و ببینید با تسو چیکار می کنم
باگیوک دوجین رو احضار میکنه و به دوجین میگه تسو داره چیکار میکنه و خودش هم میدونه اگه رئیسها مخالفش باشند ممکنه چه اتفاقی بیفته و به دوجین میگه که به خاطر اون شمشیر داره این کارها رو میکنه و میگه من دیگه به حرفهای اون گوش نمیدم
دوجین به باگیوک میگه اگه می خوای زنده بمونی به حرفهای تسو گوش کن وگرنه تضمینی نیست که زنده بمونی که باگیوک خون جلوی چشماش رو میگیره و مشاورش میگه اون بود که از ما استفاده کرد نه ما
یی جی یه کاسه نوشیدنی مقوی برای موهیول میاره و موهیول می خوره و مارو سر میرسه و میگه همه ی قلعه رو گشتیم اما یون رو پیدا نکردیم و جسد خدمتکارش بیرون قلعه بود و یی جی هم حرفهاشون رو میشنوه و پیش خودش نیش خند می زنه
موهیول به ماهوانگ میگه جسد خدمتکارش تو مسیر پایتخت پیدا شده و میگه یک نفر رو به پایتخت بفرست تا دنبالش بگرده
یون رو پیش تسو میارن و دوجین هم میاد پیش تسو و تسو بهش میگه ت چشماش فقط عشق به موهیوله و به دوجین میگه هنوزم دوستش داری؟
تسو به یون میگه رابطه ی خویشاوندی تو و من دیگه تموم شده و میگه خیلی دوست دارم با دستای خودم تو رو بکشم ولی الان زندگیت دست دوجینه و اون هر کاری بخواد می تونه با تو بکنه
یون رو به اتاقش میبرند و همون لحظه غش می کنند و دکتر بالای سرش میارن و دکتره به دوجین میگه یون حامله است که دوجین شوکه میشه و ب دکتره میگه اگه کسی بفهمه با دستای خودم تکه تکه ات می کنم و دوجین از خشم دندونهاش رو رو هم فشار میده
دوجین بالای سر یون میره و بهش میگه تو خودت هم پزشکی و لابد میدونی چته و به یون میگه بچه ی موهیوله؟ که یون میگه آره و دوجین میگه باید زن من بشی و میگه این بچه رو مثل بچه ی خودم بزرگ می کنم و میگه اگه به حرفم گوش نکنی نمی تونی اون بچه رو بزرگ کنی
یوری می خواد از قلعه ی جولبون بره و میگه می خوام لردهای کشورهای همسایه رو ببینم که موهیول میگه خطرناکه و یوری میگه باید ازشون بخوام کمکمون کنند و به سریو هم میگه مواظب موهیول باش و خودش با رئیس محافظا و مشاورش و دو تا سرباز راهی میشه
یوری یه کله داره میره و تو بین راه استراحت نمیکنه و با اصرار مشاورش کنار یک رودخانه توقف می کنند و یوری به غروب خورشید نگاه میکنه و به گذشته فکر میکنه
مشاور یوری و رئیس محافظاش میگن باید برای شب جایی رو پیدا کنیم که یوری میگه نمی خواد و باید ادامه بدهیم و میگه نتونستم زمینهای شاه قبلی رو حفظ کنم و زنده موندنم فایده ای ندارهو میگه اگه شده با دادن جونم زا موهیول حمایت کنم این کار رو می کنم
تسو ملکه رو دعوت میکنه و میگه هیچ مردی رو ندیدم که زنش رو رها کنه و فرار کنه و بهش میگه خودم ازت مراقبت می کنم
ملکه بهش میگه اگه می خوای بهم لطف کنی اجازه بده برم جولبون که تسو میگه می خوای بری پیش اون خنگ و میگه باید همین جا بمونی و بعد لیوان شرابش رو جلو ملکه میگیره و ملکه هم براش شراب میریزه و بد جوری جلوی همه خوارش میکنه
ملکه که از پیش تسو میاد به باگیوک میگه انقلاب کردی تا همه چیز رو دست تسو بدی؟ که باگوی میگه حرف دهنتو بفهم و برادر ملکه بهش میگه فعلا خفه شو
هائه اپ برای موهیول خبر میاره که تسو داره سربازاش رو میاره تا به جولبون حمله کنه و گویو میگه فعلا باگیوک و بقیه زیر دست اون هستند و مجبورند حرفهاش رو گوش کنند که موهیول میگه ماهوانگ رو بیاریدش اینجا
موهیول شمشیر جومونگ رو به ماهوانگ میده و میگه این شمشیر دست هر کسی باشه رئیس سرزمینهای شمالی است و موهیول به ماهوانگ میگه اینو به باگیوک بده و ماجرای این شمشیر رو برای باگیوک بگو
هائه اپ میگه این کارتون اشتباهه و این شمشیر سمبل حراست از مردم و کشور است که موهیول میگه این شمشیر رابطه ی بین باگیوک و تسو رو شکر اب میکنه و به ماهوانگ میگه هر طور شده کار کن حرفهات رو باور کنه
مردم دارند فرار می کنند و به جولبون میرن که سربازا جلوشونو میگیرن و یکی از مردم میگه برای چی به حرف کسی که به کشور خودش خیانت کرده گوش بدم که سربازا همشون رو می کُشند
مشاور باگیوک براش خبر میاره که مردم دارند از گانگنا میرن و تازه کشورهای همسایه سفیرهای ما رو از اونجا بیرون کردند و میگه یوری خودش از اونها خواسته تا این کار رو بکنند
ماهوانگ پیش باگیوک میره و شمشیر رو بهش میده و یه عالمه چاخان براش میکنه تا حرفهاش رو باور کنه و مشاور باگیوک میگه تسو این همه وقت دنبال این شمشیر بوده
باگیوک میگه حالا این شمشیر به چه دردی میخوره که ماهوانگ میگه یه ساحره پیشگویی کرده هر کی این شمشیر رو داشته باشه می تونه به کشورهای شمالی حکومت کنه
ماهوانگ تو کارش وارده و یه جوری باگیوک رو تحریک میکنه و میگه تسو می خواد با این شمشیر رئیس سرزمینهای شمالی بشه
مشاور باگیوک بهش میگه مردم دارند از ما رو بر می گردونند و به باگیوک میگه با این شمشیر می تونی رئیس سرزمینهای شمالی بشی و بهش میگه نباید این فرصت رو از دست بدی
رئیس بایگانی میگه سربازا دارند وارد گوگوریو میشن و رئیسها هم دارند سربازاشون رو اماده می کنند که تسو میگه هر کی دست دست کرد بکشینش
موهیول پیش ماهوانگ میره و میگه اوضاع رو به راه است و میگه تسو یکی از رئیسها که مخالفش بود رو کُشت و الان بیشتر رئیسها مخالف باگیوک هستند
مارو از ماهوانگ می پرسه از یون خبری نداری که ماهوانگ میگه خدمتکارم دنبالشه و مارو میگه هر طور شده اونو پیداش کن چون موهیول خیلی نگرانه
موهیول به افرادش میگه باید تنهایی به دیدن چند تا از رئیسها برم تا اونا جرات مخالفت با باگیوک رو داشته باشند و به دیدن رئیس هوانا میره و بهش شمشیرش رو میده و میگه منو بکُش یا باهام متحد بشو که رئیسه میگه اگه تو رو بکشم قدرت و ثروت بهم میدن که موهیول میگه فقط اون می تونه به تو قدرت و ثروت بده
هائه اپ و بقیه بیرون منتظر موهیول موندند که چوبالسو میگه کسی که یه بار خیانت کرده دوباره هم خیانت می کنه که موهیول سالم بیرون میاد و میگه به زودی جنگ وحشتانکی در میگیره
رئیسها جلسه گذشاتن و رئیس هوانا میگه بعد از جولبون حتما هدف تسو ما هستیم و میگه باید اول ما بهش حمله کنیم و میگه اگه بیریو کمک کنه می تونیم شکستش بدیم که باگیوک میگه باشه و به رئیسها میگه اماده بشین
گویو برای موهیول خبر میاره که سربازای بیریو حرکتشون رو شروع کردند و موهیول هم از تصمیماتی که گرفته راضی میشه
دوجین سربازا رو میبینه و مانگوانگ بهش میگه سربازای بیریو هستند و دوجین کمی به تحرک سربازا شک میکنه
دوجین وارد قصر میشه و میبینه سربازای محافظ قصر از افراد باگیوک هستن و به مانگوانگ میگه زود سایه سیاه ها رو احضار کن و ببین باگیوک کجاست
دوجین به تسو میگه اوضاع مشکوکه و باگیوک داره کارهایی علیه شما انجام میده و تسو میگه اون تنهایی کاری نمی تونه بکنه و به دوجین میگه نگران نباش
باگیوک حمله به قصر رو شروع میکنه و به سربازاش میگه هر کسی بتونه سر تسو رو برام بیاره یه جایزه خوب بهش میدم و رئیس باگیانی میگه باگیوک دوباره شورش کرده و میگه باید فرار کنیم
دوجین به یون میگه برو مقبره و اونجا یه راهی برای فرار از قصر وجود داره و میگه وقتی بیرون رفتی برو بویو که در بین راه رفتن خدمتکار ماهوانگ یون رو میبینه
باگیوک و تسو رودر رو میشن و باگیوک میگه می دونی این چیه و میگه این شمشیر خدایانه که دست منه و میگه با این خونت رو میریزم و شاه سرزمینهای شمالی میشم و جنگ بین اون و سربازای تسو شروع میشه
دوجین هم وارد عمل میشه و به تسو میگه شما برید و رئیس بایگانی به تسو میگه باید فرار کنیم که باگویک میگه نگذارید تسو فرار کنه ولی دوجین جلوشونو میگیره
مارو برای یوری که یه لشکر تو راه داره خبر می بره که اتحاد باگیوک و تسو از بین رفته و تسو فرار کرده که یوری میگه باید لردهای بیشتری رو برای حمایت از موهیول جمع کنیم و مارو میگه موهیول گفته شما رو به جولبون برگردونیم و سریو به سربازا میگه باید اماده یه حمله وسیع بشیم و قسمت بیست و نهم همین جا تموم میشه